چرخ سیاست انگلیس در ایران
لرد کرزن، وزیرخارجه بریتانیا که شناخت و اطلاعات جامعی در مورد ایران داشت، به قول نیکلسون در رویای ایجاد یک رشته دولتهای دستنشانده از کنارههای دریای مدیترانه تا فلات پامیر بود تا بدین وسیله نه تنها از مرزهای هندوستان محافظت کند، بلکه ارتباط با امپراتوری گسترده بریتانیا را برقرار سازد و توسعه دهد.
فرآوری: فهیمه السادات آقامیری-بخش تاریخ ایران و جهان تبیان
اهداف قرارداد 1919
آنچه تاریخ معاصر ایران را بهویژه در دوره قاجاریه تحت تاثیر قرار داده، نحوه رویارویی ایران با قدرتهای جهانی است. قدرتهایی که سیاستهای استعماریشان گلوگاه منطقه خاورمیانه و نبض تپنده آن، یعنی ایران را به شدت میفشرد؛ کشوری که دارای منابع عظیم نفتی بود، موقعیت راهبردی خاصی داشت و خلیج فارس را به دریای خزر وصل میکرد، دارای منابع و مناطق مختلف آب و هوایی بود و مهمتر از همه با کشورهای زیادی مرز آبی و خشکی داشت؛ کشوری که هیچگاه و طی دو جنگ بزرگ جهانی بهرغم میل باطنی رهبرانش نتوانست بیطرفی پیشه کند و بهاجبار وارد جنگ شد و تحت اشغال نیروهای نظامی قدرتهای جهانی درآمد. به تعبیری میتوان گفت که بیشترین تاثیر بر صحنه سیاسی ایران در این دوره را یا قدرتهای جهانی برجای گذاشتهاند یا افراد تحت نفوذشان در ایران.
قدرتهای صاحب منافعی که در یک قرن گذشته برای کندن عضوی از اعضای کالبد رنجور ایران رقابتی سخت داشتند با وضعیتی متفاوت و جدید مواجه شدند.
بدینترتیب میتوان تاریخی را ورق زد که صحنه صحنه آن آکنده از نقش قدرتهای جهانی است. یکی از مقاطعی که حاکمیت در ایران دستخوش تغییرات سیاسی گردید و دولت مرکزی بیش از آنکه تحت تاثیر تحولات داخلی قرار گیرد متاثر از بازی قدرتهای بزرگ بود دوره پس از جنگ جهانی دوم و وقوع انقلاب در روسیه است؛ انقلابی (کمونیستی) که تاثیر آن سالهای سال بر صحنه سیاسی ایران مشهود بود.
با پایان جنگ جهانی اول در نوامبر 1918 (آبان 1297)، ایران در وضعیتی خاص و آشفته قرارگرفت؛ اوضاعی که در آن، علاوه بر مشکلاتی همچون گسترش فقر و بیماریهای همهگیر، شورشهای محلی، ضعف قدرت مرکزی و کمبود مواد غذایی، مناسبات بینالمللی مرتبط با ایران نیز دچار تغییر شد.
در آن مقطع زمانی، عثمانی تجزیه و نظام قیمومیت بر آن حاکم شده بود، طومار نظام پادشاهی تزاری در روسیه نیز با انقلاب بلشویکی 1917 درهم پیچید. فقط انگلستان بود که با وجود خسارتهای ناشی از جنگ، موقعیتی باثبات در خاورمیانه داشت؛ دو منطقه راهبردی عراق و فلسطین را به چنگ آورده بود و به دنبال حفظ و گسترش مستعمرات خود از سنگاپور تا مدیترانه بود.
در حقیقت تحولات پس از جنگ جهانی دوم و وقوع انقلاب در روسیه چه در بعد داخلی و چه در بعد خارجی، به سمتی پیش رفت که سرانجام کشور در نهایت حضیض، طی قرارداد 1919 زیر سلطه همهجانبه انگلیس قرار گرفت؛
قراردادی که پهنه و گستره سیاسی، اقتصادی و نظامی کشور را میبلعید و ایران را به صورت یک مستعمره تمامعیار انگلستان درمیآورد؛ قراردادی که مخفیانه امضا شد و با موج مخالفت گسترده مردم و روحانیان روبهرو شد و سرانجام ملغی اعلام گردید؛ البته این قرارداد بعدا به شکل دیگری، یعنی کودتای 1299 توسط رضاخان میرپنج و سیدضیاء و دیگر عمال انگلستان در ایران، جامه عمل پوشاند. در واقع هنگامی که سناریو دولت بریتانیا برای آینده ایران در شکل و شمایل قرارداد تحقق نبخشید، این کشور سیاست استعماریاش را از مسیر کودتا دنبال کرد. پژوهش زیر در پی آن است تا با بررسی این مقطع مهم از تاریخ معاصر ایران، چشمانداز روشنتری از این واقعه سیاسی بهدست دهد و اهداف این قرارداد را به صورت واضحتری به تصویر کشد.
خلاء قدرت از یکسو و هراس از احتمال حمله نیروهای زخمخورده آلمان و عثمانی از شمال و شمال غرب ایران سبب شد دولتمردان انگلیسی رویکرد مداخله فعالانه را اتخاذ کنند. ارتش بریتانیا از جنوب و جنوب غرب ایران به سوی آذربایجان، قفقاز و خراسان حرکت کرد؛ همچنین ماوراءالنهر و بخش روسی نوار شرقی ایران نیز اشغال شدند. در این بین، روی کار آمدن کابینه آنگلوفیل وثوقالدوله و لزوم سازماندهی اوضاع اداری کشور، فضا را برای نقشآفرینی بیش از پیش انگلستان فراهم کرد.
انگلستان ابتدا خواهان اجرای الگوی قیمومیت در ایران بود و قصد داشت این مسئله را نیز در کنفرانس صلح ورسای (ژوئن 1919) مطرح کند، اما مخالفت قدرتهای غالب جنگ جهانی اول باعث شد به شکل دیگری نفوذ خود را در قلب خاورمیانه تداوم بخشد. موجهترین راهبرد، همان نظام مستشاری در چارچوب قرارداد 1919 بود که «استقلال ظاهری ایران را هم حفظ میکرد؛ شیوهای که پیشتر در مصر با موفقیت آزمایش شده و لرد میلز، مستشار انگلیسی در مصر، آن را «تحتالحمایگی مستور» یا سلطه نامرئی بریتانیا توصیف کرده بود.
جلوگیری از رشد جنبشهای آزادیخواهانه
انگلیسیها همچنین از رشد جنبشهای آزادیخواهانه در ایران بهشدت نگران بودند. جنبش شیخ محمد خیابانی در آذربایجان و میرزا کوچکخان در شمال ایران از این دست بودند؛ جنبشهایی که در پی آزادی نسبی الهامگرفته از انقلاب مشروطه در ایران پدید آمده بودند؛ به همین دلیل انگلیسیها کوشیدند آنها را خفه کنند و نگذارند آثار این جنبشها به مناطق دیگر ایران و به تبع آن هندوستان سرایت کند. آنها خود را برای اشغال کامل ایران آماده کرده بودند و این کار را در نیمه سال 1918 انجام دادند. در عین حال در جنوب و توسط افرادی چون شیخ خزعل حرکتهایی نیز برای تجزیه ایران انجام شد که با منافع انگلستان هماهنگ نبود و به همین دلیل این قدرت به آنها توجهای نکرد. در واقع بریتانیا به منظور حفظ موقعیت برتر خود نسبت به اتحاد جماهیر شوروی در ایران با این گونه حرکتها مقابله کرد.
تبدیل ایران از شرایط نیمهاستعماری به شرایط استعماری
در گام دوم، انگلیسیها برای انعقاد قراردادی محرمانه با وثوقالدوله وارد مذاکره شدند؛ قراردادی که ایران را دو دستی تحویل انگلستان میداد. این قرارداد در نهم اوت 1919 بین وثوقالدوله و سرپرستی کاکس، وزیرمختار دولت انگلستان، امضا و کاملا محرمانه نگه داشته شد. به موجب این قرارداد، نظارت بر تشکیلات مالی و نظامی ایران منحصرا در دست مستشاران انگلیسی قرار میگرفت. در مقابل، دولت انگلستان متعهد شد وامی به دولت وقت ایران بدهد و خساراتی را که در جنگ جهانی اول به ایران وارد کرده بود جبران و به احداث راه آهن جدید و تجدیدنظر در تعرفههای گمرکی اقدام کند. جان فوران بر این عقیده است که سیاست بریتانیا در ایران بعد از سال 1297 دو هدف عمده را دنبال میکرد: بریتانیا خواستار آن بود که از تعهدات نظامی خود در منطقه خاورمیانه بکاهد.
در واقع هزینه بالای اقتصادی و نظامی بریتانیا در خاورمیانه رهبران این کشور را بر آن داشت تا راهی برای کاستن از دامنه تعهدات خود نسبت به منطقه بیابند، اما در پیش گرفتن چنین سیاستی خلا قدرتی بهوجود میآورد که دامنه و پیامدهای آن برای منافع بریتانیا چندان مشخص و روشن نبود.
لرد کرزن، وزیر خارجه بریتانیا، که شناخت و اطلاعات جامعی درباره ایران داشت، به قول نیکلسون در رویای ایجاد یک رشته دولتهای دستنشانده از کنارههای دریای مدیترانه تا فلات پامیر بود تا بدین وسیله نه تنها از مرزهای هندوستان محافظت کند، بلکه ارتباط با امپراتوری گسترده بریتانیا را برقرار سازد و توسعه دهد. در این زنجیره دولتهای حایل، ایران ضمن آنکه ضعیفترین حلقه بهشمار میآمد، حیاتیترین حلقه نیز بود. ابزار ادغام ایران در این زنجیره، قرارداد 1919 بود.
تضمین استفاده از منابع اقتصادی ایران
با خروج نیروهای شوروی از ایران، انگلستان به یکهتاز صحنه اقتصاد ایران تبدیل شده بودند. این قدرت در ایران از یک انحصار بازرگانی واقعی برخوردار بود: نفت جنوب کشور در دست انگلیسیها بود، تلگراف را انگلیسیها مدیریت میکردند، علاوه بر آن، مکاتبات پستی را نیز همین قدرت کنترل و بازرسی میکرد و بانک شاهنشاهی، که دارای امتیاز انحصاری نشر اسکناس بود و به صورت استثنایی معاملات با بقیه کشورها را در انحصار داشت، نیز متعلق به انگلیسیها بود.
بدین ترتیب برای انگلیسیها دغدغه دیگری غیر از تحمیل سیاست خود و تحکیم هر چه بیشتر آن باقی نمیماند و این هدفی بود که انگلیس مامور انجام آن گردیده بود و در مقابل خود در ایران سلطنت تضعیفشدهای را مییافت که در میان دستهای پادشاه جوانی قرار گرفته بود که برای رهبری کشوری همچون ایران، آن هم در آن تندبادهای سیاسی و بینالمللی، خام و بیتجربه به نظر میرسید؛ بنابراین فرصت برای انگلیس استعمارگر قدرتمند بسیار مناسب بود که به شکلی ایران را در چنگال گیرد و اهداف استعماری خود را تمام و کمال در ایران به پیش برد.
در پایان باید گفت به واسطه عوامل داخلی و بینالمللی، موازنه قدرتهای خارجی در ایران، در این مقطع تاریخی با تغییراتی روبهرو شده بود. در حقیقت سپهر سیاسی ایران، که تا پیش از این موازنهای میان امپراتوری تزارها و بریتانیا بود، بههم خورده و لندن به بازیگر اصلی عرصه سیاسی، نظامی و اقتصادی آن بدل شده بود که نمود عینی آن در قرارداد 1919 و بعد از آن، در کودتای سوم اسفند متبلور شد.
98 سال از انعقاد قرارداد 1919 گذشت
قرارداد 1919 بیش از هر چیز یادآور نام لرد جرج کرزن3 (1859 ـ 1925) است. این سیاستمدار انگلیسی در این سال پس از دوری چندساله از دنیای سیاست و البته با سابقه هفت سال فعالیت در سمت نایبالسلطنه هند و نگارش مقالات گوناگون با موضوع ایران و آسیای مرکزی در نشریات انگلیسی، سکان وزارت امورخارجه انگلستان را به دست گرفت. کرزن که بهشدت ضدروس (چه تزاری و چه بلشویکی) بود، نخست در سال 1917 به منظور ترسیم سیاستهای بریتانیا در ایران، «کمیته ایران» را در وزارت امورخارجه تشکیل داد.
در این کمیته، دو نظر کلی و متفاوت مطرح بود. تعدادی از اعضا به رهبری فکری لرد کرزن، خواستار نقشآفرینی مستقیم و گسترده لندن در امور ایران بودند و گروهی دیگر پیرو نظر مونتاگو (نایبالسلطنه هند) خواهان اداره امور ایران توسط «حکومت هند بریتانیا» بود.
گروه اول بر تشکیل دولتی وابسته به انگلیس در ایران با حمایتهای مالی بریتانیا تاکید میکرد تا در کوتاهمدت زمینه را برای شرکتهای سرمایهگذاری انگلیسی فراهم کند، اما گروه دوم قصد داشت با تشکیل دولت دستنشانده نظامی و خشن، نظم را مستقر و از تحمیل هرگونه هزینه جدید به بریتانیای خسته از جنگ جلوگیری کند.4 با تحکیم موقعیت کرزن در وزارت امورخارجه، این اختلاف نظر به نفع گروه اول پایان یافت و سیاست مستعمرهسازی یا همان «تحتالحمایگی مستور» درخصوص ایران پیریزی شد.
مذاکرهکننده انگلیسی قرارداد 1919 سرپرسی کاکس، وزیرمختار جدید بریتانیا در ایران، بود که مدتها در هند، خلیج فارس و چندی نیز در مقام سرکنسول بریتانیا در جنوب ایران خدمت کرده و علاوه بر آشنایی کامل با ویژگیهای منطقه و ایران به برخی زبانهای شرقی نیز مسلط بود. طرف ایرانی هم شامل وثوقالدوله، نخستوزیر وقت، نصرتالدوله فیروز، وزیر خارجه، و صارمالدوله (فرزند ظلالسلطان)، وزیر دارایی، بودند. دو ایرانی دیگر یعنی میرزا علیخان منصورالملک، رئیس بخش امور انگلیس در وزارت امورخارجه، و سیدضیاالدین طباطبایی، مدیر روزنامه رعد که رابط اصلی سفارت انگلیس و شخص نخستوزیر بود، نیز در تمام مراحل مذاکرهها و جلسههای محرمانه حضور داشتند.
قرارداد 1919 یک مقدمه و دو بخش «سیاسی و نظامی» و «مالی» و یک ضمیمه داشت. در بخش سیاسی و نظامی قرارداد، مسائلی مانند تاکید بر استقلال و تمامیت ارضی ایران، فرستادن مستشاران و کارشناسان انگلیسی برای اجرای قرارداد، تأمین سلاح و مهمات و تشکیل کمیسیون نظامی با حضور افسران انگلیسی و نیز تأمین اعتبار مورد نیاز از طریق وام بیان شده بود. شرایط واگذاری و بازپرداخت این وام، اصلاح راهها و وسایل ارتباطی مانند راه آهن و اصلاح گمرک از بخشهای دیگر قرارداد بود. بریتانیا قصد داشت به شکلی َآشکار نیرویی دستنشانده برای دفاع از منافع خود پدید آورد. بر این اساس تمام مناصب نظامی اصلی و ارشد در اختیار افسران انگلیسی باقی میماند و نظامیان انگلیسی با هر درجهای نسبت به همطرازان ایرانی و حتی مافوق خود برتری داشتند.
طرح نیمه تمام
مخالفت همهجانبه افکار عمومی با قرارداد 1919، که به تأیید نشدن این قرارداد در مجلس و حتی مخالفت احمدشاه نیز منجر شد، در کنار موضع مخالف روسیه، فرانسه و ایالات متحده امریکا، که از تعمیق نفوذ بریتانیا در ایران ناخشنود بودند، اجرایی شدن این قرارداد یکجانبه و استعماری را منتفی کرد. با عقیم ماندن طرح کرزن، او در متقاعد کردن مخالفان جدی خود در وزارت جنگ (جرج چرچیل)، وزارت امور هندوستان (ادوین مونتاگ) و نایبالسلطنه هند (لرد ریدینگ) برای ادامه رویکرد امپریالیستی خود در ایران دچار مشکلات جدی شد. خروج نیروهای انگلیسی از ایران در زمستان 1299، آخرین امیدهای لرد کرزن برای اجرای مفاد قرارداد 1919 را بر باد داد. دولت انگلستان دیگر نمیتوانست هزینههای هنگفت ناشی از حضور نیروهای خود در ایران، بینالنهرین، فلسطین و مصر را تحمل کند. آنان در پی به کار بستن روشی بودند که با کمترین هزینه سلطه خود را تامین نمایند. کودتای سوم اسفند 1299 را براساس همین رویکرد میتوان ارزیابی کرد.
منابع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران ، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، کتاب تاریخ ایران مدرن/یرواند آبراهامیان