تبیان، دستیار زندگی

مقصر عزل و قتل امیرکبیر

اوج تحریک حسادت شاه، در سفر به اصفهان بود. احترامات مبالغه‌آمیزی که پذیره‌کنندگان به امیر به عمل آوردند، تذکر رقبای امیر را به شاه به دنبال دارد که اقتدار امیر او را در درجه دوم اهمیت قرار داده است. این سفر و حوادث‌ آن تأثیر زیادی بر روحیه ناصرالدین‌شاه داشت و ناصرالدین‌شاه که تا آن زمان «اتابک» خود را دوست داشت نسبت به وی بدبین شد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
امیرکبیر
آنچه موجبات عزل امیرکبیر و مرگ وی را فراهم آورد، بیشتر از آنکه نتیجه جدی نگرفتن خطرات اقدامات اصلاحی‌اش باشد، ثمره پافشاری وی بر این اصلاحات و اعتقاد عمیق بر پیشبرد آن بود! امیرکبیر در سالهای مبارزه‌اش با فساد، آب در خوابگاه مورچگانی ریخته بود که به تعبیر «سایکس»، «یگانه منظور و هدف آنهاف جمع کردن ثروت بود».

مبارزه امیرکبیر بیش از آنکه با رجال سنتی و درباریان و با نام اشخاص باشد، با سیستمی بود که عامل این رقابتها محسوب می‌شد. سیستم کهنه و پوسیده‌ای که نظم و قانون و نوسازی را برنمی‌تابید و ناخواسته همه آنها را در مقابل امیرنظام قرار می‌داد، وگرنه بجز در مورد برخورد با فرقه‌سازیها و نیز جدایی‌طلبیها، مانند فتنه‌ سالار در خراسان که امیر محکم مقابل آنها ایستاد و تا نابودی آنها پیش رفت، در برخورد با دیوانیان سنتی و بعدها مهدعلیا مادر ناصرالدین‌شاه، در عین تأیید و پافشاری بر اقدامات اصلاحی خود، روش مدارا را در پیش می‌گرفت و در نامه‌های خود به شاه توصیه می‌کند که رعایت جانب مادرش را نگه دارد. چنانکه از وی می‌خواهد برای دلجویی مادرش به دیدن او برود: «نواب هم ان‌شاءالله به محض تشریف بردن قبله عالم روحنا فدا از یمن قدم مبارک خوب می‌شود».

با این وجود بعید به نظر می‌رسد که امیرکبیر از ورای دلگرمیهای شاه و نامه‌های تأیید کننده‌اش، سست بودن پایه‌های قدرت خود را در مقابل سیل بنیان‌کن مخالفانش احساس نکرده باشد. وی با شناخت لایه‌های قدرتمند قاجار، از شاهزاده گرفته تا حرمسرا و نیز دیوانیان سنتی، می‌کوشید در عین تأکید بر خواسته‌های اصلاح‌طلبانه‌اش، اقداماتش را به دور از اغراض شخصی جلوه دهد.

اما آنچه مسلم بود، اقدامات او در تحدید مستمری درباریان و امتیازات بی‌حد و حصر و دور از قانون آنان، خود به خود امیر را مقابل آنها قرار می‌داد. اینکه مهدعلیا پس از مرگ امیر به شاه می‌نویسد: «امیر شاهزادگان بیچاره را کمتر از سگ کرده بود» اوج خشم درباریان از امیر بود که بی‌اختیار از زبان مهدعلیا صادر شده بود.

همچنین امیرکبیر دستور داده بود از به‌کار بردن القاب بی‌معنا در نامه‌های اداری خودداری گردد، تا جایی که دستور داد «خطاب به وی و دیگر وزیران به همان لقب جناب بسنده نمایند». امیرکبیر گرفتن رشوه را برای کارگزاران دولت ممنوع کرد و برای آنها مواجبی تعیین کرد.

برای متعادل کردن دخل و خرج کشور بر بیشتر وظایف و مستمریهایی که وابستگان قاجار، مانند شاهزادگان، بدون دلیل دریافت می‌کردند، خط بطلان کشید. گرفتن مالیاتها را براساس اصول درست‌تری قرار داد و تبعیض در این مهم را «موقوف» دانست، به گونه‌ای که در مدت کوتاهی خزانه کشور را از مالیاتهای منظم پر کرد.

نکته عجیب ماجرا این است که عزل امیر نوعی خوشحالی عمومی را با خود به همراه داشت، چرا که افرادی که جلوی دزدی آنها گرفته شده بود، بسیار زیاد بودند، به تعبیر گوبینو «ملت شبیه به گروهی شاگرد مدرسه‌ای شیطان و جنجالی بود که از دست معلم سختگیری خلاص شده بود».



وی همچنین دستور داد به وضع «املاک تیول» و خالصه رسیدگی شود، اقدامی که مشکلات فراوانی را برای امیرکبیر به‌وجود آورد؛ به‌گونه‌آی که در نامه‌ای به شاه از صدهزار تهدید به قتل سخن می‌گوید. امیرکبیر در مقابل تهدیدات گوناگون به قدرت شاه پناه می‌آورد و وجود وی را مانع رسیدن دشمنان به اهداف خود می‌دانست؛ «دشمن از برای این غلام، از زن و مرد زیاد است، خداوند وجود پادشاه را از بلا محافظت نماید».

اما وابستگی این لایه‌های قدرت سنتی یعنی شاهزادگان و حکام و زنان حرمسرا، به امتیازات سنتی و فراتر از قانون و یا قوانین نانوشته قجری، چنان بود که حمایت شاه نیز تا زمانی می‌توانست مؤثر واقع گردد. هدف مخالفین و دشمنان امیر، سیاستگذاریهای اوست نه دشمنی شخصی با او! برای آنها تفاوت نمی‌کرد که امیر با اصلاحات خود منافع آنها را به خطر بیندازد و یا میرزاآقاخان نوری با انحصارطلبی خود آنان را از منافعشان بازدارد.

شیل وزیرمختار انگلیس در ایران با بیان دشمنی «بزرگان مملکت» با امیر نظام دلایل آن را «سودپرستی و طمع‌ورزی حاکم بر همه چیز» عنوان می‌کند: «سودپرستی و طمع‌ورزی حاکم بر همه چیز است و انگیزه‌های آنی و هوس و نیرنگ و افسون بر این جامعه مستولی است».

از سوی دیگر بحث فقدان نسبت خانوادگی امیر بود که دشمنان امیر آن را بهانه‌ای برای تحت فشار قرار دادن وی قرار دادند. این تهمت «گدازادگی» ناسزایی، حاصل خشم غلیان کرده قاجارها بود تا امیرکبیر را از اهدافش بازدارد، به تعبیر واتسن امکان نداشت نجبای دیرین کشور زیر بار قوانینی بروند که به وسیله فردی فاقد نسب خانوادگی وضع گردیده بود» اما فشار تهمت گدازادگی بر امیر به حدی بود که شاه را بر آن داشت تا برای آنکه اقتدار امیر تنها به سود سلطنت باشد برخلاف میل مهدعلیا تنها خواهر خود و تنها دختر او (مهدعلیا) را به عقد امیر دربیاورد.

با وجودی که امیر می‌کوشید اصلاحاتش حساسیت رقبای خطرناکش را برنینگیزد اما ماهیت نظمی که وی وجه همت خود قرار داده بود، روزبه‌روز به جرگه مخالفانش می‌افزود. این بار دست به دامان نظامیان شدند و «با توسط به رشوه، نظامیان را به طغیان واداشتند» تا خواستار عزل و حتی قتل امیرکبیر شوند.

نکته طنز ماجرا این است که این بار امیرکبیر شورش نظامیان را با کمک میرزاآقاخان نوری فرونشاند. در واقع امیر به قصد ترک صدارت در خانه میرزاآقاخان نوری ساکن شده بود که در آغاز تمامی مساعی خود را برای دور کردن وی از قدرت به‌کار برده بود!

اصلاحات امیرکبیر موجبات بسته شدن دست نظامیان را برای گرفتن رشوه که میان آنان نهادینه شده بود، فراهم آورده بود. بهانه نظامیان این بود که «تو می‌خواستی عباس میرزا (برادر ناصرالدین‌شاه) را که پسر آقای ماست کور کنی».

بی‌محتوا بودن اتهام دشمنان امیر همین بس که یکی از مهمترین اتهامات شاه و رقبا برای عزل وی تهمت علم کردن همین عباس میرزا علیه شاه بود. این که برخی معتقدند امیر قربانی غرور بیش از حد شده، تأیید ضمنی اوست، چرا که امیر به دردهای سرزمین خود به خوبی آگاه بود و به تعبیر گوبینو، «می‌خواست عظمت دیرینه کشورش را بازگرداند».

تمام قدرت امیر در همین دانش اصلاح و سازندگی او نهفته بود. چنانچه می‌بینیم در دفاع از خود چه در هنگام عزل و چه در هنگام شورش نظامیان (که به قصد استعفا ارگ را ترک کرده بود) توانایی چندانی از خود بروز نداد. این همان امیری بود که در هنگام عهده‌دار شدن مقام صدارت، توانسته بود با آن شدت و حدت به تمامی شورشها و طغیانهایی که در سراسر کشور شروع شده بود، پایان دهد.


این سخن فریدون آدمیت که «امیر محکوم نظام سیاسی ایران و نظم میرزاتقی خانی گردید» تعبیر زیبایی است مبنی بر اینکه مشکل اعیان و درباریان با امیر، دشمنی شخصی نبود، بلکه رقابت با برنامه‌ها و قانونمندی جدیدی بود که منافع آنان را تهدید می‌کرد.

گناه و اشتباه امیرکبیر تأکید و پافشاری بر برنامه‌هایی بود که به‌جای تأمین منافع درباریان و اعیان ،منافع عمومی را تأمین می‌کرد. آنچه امیرکبیر به دنبال آن بود شکستن تمامی ساختارهای کهن بود تا کارهای دولت براساس نظم و قانون سر و سامان یابد. این همان چیزی است که علمای علم سیاست به آن «سیاستگذاری عمومی» می‌گویند.

از یک سو بحث فقدان نسبت خانوادگی امیر بود که دشمنان امیر آن را بهانه‌ای برای تحت فشار قرار دادن وی قرار دادند. این تهمت «گدازادگی» ناسزایی حاصل خشم غلیان کرده قاجارها بود تا امیرکبیر را از اهدافش بازدارد، به تعیر واتسن امکان نداشت نجبای دیرین کشور زیر بار قوانینی بروند که به وسیله فردی فاقد نسب خانوادگی وضع گردیده بود».

اگر بخواهیم سیاستگذاری را به معنای تدوین برنامه‌های از پیش تعیین شده تعریف کنیم که علمای علم سیاست و سیاستگذاری عمومی آن را تعریف کرده‌اند، شاید بتوان امیرکبیر را نخستین فرد در ایران دانست که منافع عموم را با برنامه‌های سازمان‌یافته بر منافع رجال سنتی و طرفداران بقا بر گذشته، ترجیح داد.  امیرکبیر اگر تنها به خود و غرورش می‌اندیشید، می‌توانست مانند میرزاآقاخان نوری از شاه پیمان بگیرد که هنگام عزل خونش را نریزد و یا چون میرزا آقاسی به قلع و قمع رقبایش بپردازد.

اما نگاه برخی از صاحبنظران در خصوص برخی اشتباهات سیاسی امیرکبیر بسیار قابل تأمل است. امیرکبیر در بازگرداندن دوباره نوری رقیب گذشته و دشمن آینده خود مؤثر بود. گوبینو معتقد است «امیرنظام در دادن مشاغل به او عجله کرد و او را نزد شاه معرفی کرد و با تمام قوا او را بزرگ کرد، تا جایی که معاونت خود را به او تفویض کرد» حتی حاجی علی‌خان فراش‌باشی را که نقش بسیار مهمی در قتل امیرکبیر داشت خود امیر «به کار دعوت کرد و به سرعت به مقامات عالی ارتقاء داد».

اعتماد امیرکبیر به حمایت شاه در عین به‌کارگیری ادبیات تند در برابر وی که گاهی با جسارتی بیرون از احتیاط بود از نکات مهمی است که موجبات عزل و قتل وی را فراهم آورد!  حقیقت این است که اقتدار امیرکبیر در پیشبرد اصلاحات و نیز مقابله با منافع درباریان خواسته و یا ناخواسته حسادت شاهانه را علیه وی برانگیخت.

اقتدار امیر علاوه بر آنکه دیوانیان، صاحب‌منصبان نظامی، شاهزادگان، حکام و زنان قدرتمند حرمسرا و لایه‌های سنتی قدرت را روبه‌روی وی قرار داد، یک دشمن دیگر نیز داشت و آن هراس شاه از قدرت فزاینده صدراعظم و نیز حسادت شاهانه نسبت به تواناییهای وی بود.

در حالی که اقتدار صدراعظم همه‌جا در جهت تقویت سلطنت ناصرالدین‌شاه جوان و کم تجربه بود! امیرکبیر بر آن بود تا رموز سلطنت را به وی بیاموزد چنانکه گاه از تنبلی و حضور نیافتن در مراسم رسمی به سختی انتقاد می‌کرد تا جایی که به تندی برای شاه می‌نویسد: «به این طفره‌ها و امروز و فردا کردنها و از کار گریختن در ایران به این هرزگی حکماً نمی‌توان سلطنت کرد».

اما شاه جوان به اقتداری که برای تثبیت و نظم پادشاهی‌اش تا آن اندازه لازم بود مانند اسلافش حسادت کرد، به تعبیر کرزن؛ امیرکبیر «قربانی دسیسه‌های درباری و مشمول اغراض حسادت‌آمیز پادشاه جوان، که دیگران برانگیخته بودند، گردید».


اوج تحریک حسادت شاه، در سفر به اصفهان بود. احترامات مبالغه‌آمیزی که پذیره‌کنندگان به امیر به عمل آوردند، تذکر رقبای امیر را به شاه به دنبال دارد که اقتدار امیر او را در درجه دوم اهمیت قرار داده است. این سفر و حوادث‌ آن تأثیر زیادی بر روحیه ناصرالدین‌شاه داشت و ناصرالدین‌شاه که تا آن زمان «اتابک» خود را دوست داشت نسبت به وی بدبین شد، اما هنوز خدمات امیر بر این حسادت شاهانه می‌چربید. به همین دلیل دشمنان، آخرین برگ برنده را برای تحریک دشمنی شاه رو کردند و آن رقیب تراشیدن برای شاه و شائبه همکاری صدراعظم با وی بود.

عباس‌میرزای سوم و ملک‌آرای بعدی برادر دوازده‌ساله شاه از همسر سوگلی محمدشاه، یعنی خدیجه بود که مهربانی محمدشاه قاجار به او همواره حسادت مهدعلیا و ناصرالدین‌شاه را برمی‌انگیخت. نکته جالب ماجرا این بود که در آغاز سفر، خود امیرکبیر با این استدلال که «عباس‌میرزا عذر از سفر می‌آورد و خیال دارد در تهران بماند و فساد برپا کند» برخلاف مهد علیا تأکید بر به همراه بودن وی به اصفهان داشت. اما حقیقت این بود که عباس‌میرزای نوجوان به دلیل آزارهایی که دیده بود عامدانه به امیر نزدیک شده بود تا اندکی از رنجهای دشمنانش که با هدایت مهدعلیا انجام می‌شد بکاهد.

خود عباس‌میرزا سالها بعد در این باره می‌نویسد: «چون دیدم امیر مرد سختی است... بنای مماشات تملقات متداوله ایران را با او گذاشتم، ... امیرنظام به جهت این پادشاه و اهل ایران بسیار خیرخواه و صادق بود...و  با من خصوصیتی نداشت».

این حربه سرانجام کارگر افتاد و امیر عزل گردید. نکته عجیب ماجرا این است که عزل امیر نوعی خوشحالی عمومی را با خود به همراه داشت، چرا که افرادی که جلوی دزدی آنها گرفته شده بود، بسیار زیاد بودند، به تعبیر گوبینو «ملت شبیه به گروهی شاگرد مدرسه‌ای شیطان و جنجالی بود که از دست معلم سختگیری خلاص شده بود».

شاه که عملاً هیچ خیانتی از وی ندیده بود، پس از فروکش کردن حسادتها و توهمهای معمول شاهانه در بحرانهایی که دست گره‌گشای امیر را لازم می‌دید، با حسرت از فقدان وی یاد می‌کرد و بارها  نزد اطرافیان با جمله «حیف اگر امیر بود...» حسرت خود را ابراز می‌کرد، شاید به همین دلیل بود که دستور داده بود مسجدی به یاد او بسازند.

منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران